فقط عشق به او.... اگر یادتان بود و باران گرفت، دعایی به حال بیابان کنید..... پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : اشناست
وسط حیاط مسجد مقداری خاک ریخته شده بودودر کتابخانه باز بود . نگاهی به داخل کتابخانه انداختم. حاج شیر علی گودالی حفر کرده بود اصلا متوجه من نبود. سلام حاجی خسته نباشی. "سلام علیکم و رحمه ا..." گودال درست شبیه یک قبر بود حتی لبه و لحد هم داشت حاجی سر زانوهایش را تکاند و بیرون امد بهت زده گفتم: پناه بر خدا این مال کیه؟ لبخندی زد و گفت : "پناه بر خدا نداره مومن قبر حقیر فقیر شیر علی سلطانی" خیلی سعی کردم تعجبم را از او پنهان کنم با ترس و دلهره توی قبر نگاه کردم . خیلیکوچکتر از قد رشید او به نظر می رسید . وقتی حاجی شهید شد پیکر بی سرش را همان جا دفن کردند و شگفتا که قبر برای پیکرش اصلا کوچک نبود.... . نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |